درست در لحظه ای که داشتم عکس می‌گرفتم بمب منفجر شد  عکس چاپ شد حتی روزنامه‌ها هم آنرا چاپ کردند . نمی‌دانم چه چیز قشنگ و خاصی در این عکس بود  هیچ وقت عکس را نگاه نکردم و هیچ وقت دیگر آن دوربین را در دست نگرفتم وقتی چشمهایم را باز کردم  دو ماه بود که پدر و مادر را چال کرده بودند چه چیزی را واقعا ؟

 حالا بعد از آن هیچ عکسی نگاه نمی‌کنم  و هیچ دوربینی دست نمی‌گیرم گاهی سردبیر سرم غر میزند  که تو مثلا عکاس روزنامه ای؛ اما من ترجیح می‌دهم بنویسم .تا امروز که اتفاقی سری یه سایت زدم عکس منتخب همان عکس بود  من، پدر و مادرم را از دست نداده بودم پاره های تنشان در حال پرواز در آن عکس همیشه با من بود.

پرواز
برچسب گذاری شده در:     

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *