سلانه سلانه در بلوار کشاورز قدم میزدم که گم شدم
درست روبروی بانک پارسیان
من چند سالگیام را
روی نیمکتهای پارک ساعی جا گذاشتم
روی صندلیهای سینما و در صف انتظار اتوبوس
و آرزوهایم را به زنکی سپردم
که خندههایش عفونت کرده بود و هرزگیهای هر روزش را میجوید و تف میکرد
به چارهای که نداشته
و به شرف همه مردانی که معصومیت
زنانشان را در کوچهها فریاد میزدند
من همه جا جا ماندهام
روی آسفالتهای اتوبان همت
و زیر دستان آدمکهای چوبی
و کنار همان پنجره
که رو به قبله باز میشد
و همه بیگناهیم را کنار جانماز و لای قرآن جار زدم
حالا من ماندم و دستهایی که بیمحابا
خشکسالی آسمان را اشاره میکند
اگر مرا یافتی ای مهربان
صدقه ام نکن
بردار و به آدرس چند سالگیام پست کن
جامانده
شعر زیبایی است.
اما به نظرم چند نکته داشت.
“و آرزوهایم را به زنکی سپردم
که خندههایش عفونت کرده بود و هرزگیهای هر روزش را میجوید و تف میکرد”
عبارت زنکی جالب نیست، میشد گفت زنی.
کلمه هرزگی هم خیلی خیلی بار منفی و ضد اخلاقی داره و با کلیت شعر که پر از اشارات زیباست، اصلا سنخیت نداره.
ازتون ممنونم که شعرم رو خوندید و نظر کاربردی دادید حق با شماست
بسیار زیبا
از اینکه وقت گذاشتید و خوندید بسیار ممنونم