نمی‌توانم تشخیص دهم که این زنگ خانه است یا زنگ موبایل ، شاید اصلا زنگ ساعت باشد که می‌خواهد هر طور شده من را از رختخواب بیرون بکشد

اصلا بیخیال هرچیزی که می‌خواهد باشد ، من به تختم سفت چسبیده ام .

چند دقیقه ای صدا خاموش می‌شود و دوباره ، مغزم مجددا شروع به تحلیل صدای زنگ می‌کند اما باز هم بی نتیجه می‌ماند این مغز هم مثل پاها و کمرم خشکیده است .

چه خوب می‌شد وقتی می‌خواستیم بیدار شویم می‌گفتیم مغز تو بگیر بخواب ، تمام دیشب فکر کردی یا اینکه به چشمهایم بگویم تو  امروز لازم نیست بیایی خیلی کار میکنی ، می‌سپرم دماغ کارتو انجام بده

 از این خیالات  لبخندی به لبم آمد که صدای علی در خانه پیچید که می‌گفت پروانه مردی؟ پاشو همسایه هات زنگ زدن به پلیس، نگرانت بودند و تمام قد بالای تختم ظاهر شد . دستم را سمتش دراز کردم و گفتم: کیا  اومدید؟

  • – کیا؟ هیچکی، فقط خودم
  • – ای کاش زبونتو تو خونه جا میذاشتی
  • – پاشو انقدر حرف نزن ، چرا در رو باز نمیکنی؟ عماد  اومده دیدنت
  • سر آسیمه روی تخت نشستم: عماد؟ و لبخندی روی صورتم مهمان شد
غافلگیری

2 thoughts on “غافلگیری

  • 2023-02-25 at 12:42
    Permalink

    واقعا خوشم میاد از نوشته هاتون خیلی زیبا هستند دست مریزاد

    Reply
    • 2023-03-02 at 12:09
      Permalink

      ازتون ممنونم ، متشکرم که به سایت من سر مزنید وقت میذارید و نظر میذارید باعث دلگرمیمن هستید

      Reply

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *