هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
حفاظت شده: کوچه بی انتها

هیچ چکیدهای موجود نیست زیرااین یک نوشته حفاظت شده است.
به قولی، قلم در دست میگیرم و روی کاغذ سفید مکث میکنم، میخواهم بنویسم، اما در چه موردی نمیدانم. این مشکلی است که هر از چند گاه گریبان مرا میگیرد. معمولا برای فرار از این موقعیت، راهکارهایی دارم که برای
اغلب انسانها تجربه تنهایی را داشتهاند برای برخی این تنهایی موقت ، اما بعضی از افراد، غالب اوقات این حس را تجربه میکنند. تنهایی ،با احساس تنهایی متفاوت است گاهی شخص در میان جمع یا خیل دوستان و خانواده
وقتی نوجوان بودم حس میکردم داشتن یک پدر پولدار ، همسر موفق یا داشتن قد بلند و سیمای زیبا انسان را خوشبخت میکند کمی بزرگتر که شدم دریافتم که خوشبختی حسی درونی است. در تمام کتابهایی که مطالعه کردم و
خاطرم هست تا پونزده سالگی با خودم فکر میکردم حالا که من نه قیافه دارم نه زرنگی و نه سر و زبان حداقل درسم را خوب بخوانم تا حرفی برای گفتن داشته باشم این شد که در هر شرایطی که
جلسه آخر کلاس تولید محتوا از ما خواسته شد درباره کلمه کلیدی مقالهای بنویسیم البته هنگام تهیه مقالات دیگر و حتی هنگام نوشتن کپشنهای اینستاگرامی با این کلمه آشنا شده بودم کلمه کلیدی تعریفی ساده دارد تعریفی که در خودش
درس ، دانشگاه ، محل کار و مسئولیتهای خانه به هر حال هربار برای نوشتن بهانه ای جور میشد، شاید به ندرت دستم را به قلم میسپردم و چیزی روی صفحه کاغذ نقش میبست که هیچ وقت دایمی نبود با
دنیای نویسنده ها با دسته بندی های مختلفی روبروست در حالیکه به نظرم من هر نوع نوشتنی خلاقیت میخواهد و این نقطه اشتراک کسی است که قلم را بدست میگیرد و برای دیگران یا حتی دل خودش مینویسد یک نویسنده میتواند محتوا نویس باشد یا داستان نویس ، داستان کوتاه بنویسد یا داستان بلند ، رمان یا حکایت، کپشن بنویسد و یا وبلاگ.