غافلگیری

غافلگیری

 نمی‌توانم تشخیص دهم که این زنگ خانه است یا زنگ موبایل ، شاید اصلا زنگ ساعت باشد که می‌خواهد هر طور شده من را از رختخواب بیرون بکشد اصلا بیخیال هرچیزی که می‌خواهد باشد ، من به تختم سفت چسبیده

غفلت

غفلت

پاهایم تا همین یکماه پیش همراهان خوبی برای من بودند. از بس پیاده روی میکردم.  پایه ثابت همه پیاده روی ها یم سمیه بود قبل از اینکه با سمیه آشنا شوم ورزشکار بودم دان یک کاراته را داشتم و همیشه

گلفروشی

گلفروشی

در گل فروشی را باز کردم و رفتم تو . همیشه حال و هوای گل فروشی و عطری که که در این مکان جریان داشت حالم را خوب می‌کرد دخترک ساده ای که چند ماهی بود درگلفروشی کار می‌کرد کتاب

تولد

تولد

چشمش به صفحه سیاه شده گوشی خیره مانده بود صفحه را روشن کرد و دوباره پیام را خواند  هیچ سر در نمی‌آورد حتما این یک شوخی بود  لرزان شماره اش را گرفت آرزو میکرد صدای زیبا و طنازش دوباره در

معجزه

معجزه

هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی، پاهای لاغرم از دهانه گشاد شورتک کهنه ام آویزان است مستاصل ایستاده و لنگه در را بروی صاحبخانه‌ام بسته نگه داشته‌ام بیشتر همسایه ها از طبقات بالا و پایین روی راه پله جمع شده

دخالت

دخالت

الهی دستش بشکنه  این صدای رویا است که از راه پله بالا می‌اید دوباره با شوهرش دعوا کرده اند اما انگار این بار جدی است چرخهای چمدانش سنگینش را روی زمین می‌غلطاند و روی پله ها می‌کشد اشک همه صورتش

منطق

منطق

 وقتی آمد کنار دستم نشست. بدنم به لرزه افتاد. انگار سرمای بیرون را با خودش اورده بود زیر پالتو گل و گشادش که چهار پاره استخوان را پوشانده بود میلرزید هنوز دستهایش را به هم میمالید که صورتش را نگاه

پرستار

پرستار

 با صدای بلند، عطسه ای کرد انگار که تازه، خواب از سرش پریده باشد بیشتر از یکماه بود که کم خوابی داشت و نمیدانست کی و کجا باید این کم خوابی را جبران کند  شب و روزش را به هم

عذاب

عذاب

پشت میزش رو به خیابان نشسته بود دست و دلش به کار نمی‌رفت به آدمهای در حال رفت و آمد نگاه می‌کرد به اینکه خون چند نفر از این آدمها به پایش نوشته خواهد شد از خودش هراس داشت  اصلا

چالش

چالش

دوستم به موبایلم زنگ زد و یا صدایی که استرس و هیجان از آن میبارید گفت:  الو … الو، کمک و… دقیقا بعد از ادای این کلمه بود که گوشی قطع شد  چند بار در گوشی فریاد کشیدم و نامش