زیر درخت کنار مسجد نشسته بودم و خواهر و برادرهایم در حیاط مسجد بازی میکردند و دور هم میدویدند مانده بودم چطور بدون اینکه غذایی خورده باشیم نیروی راه رفتن دارند سه روز بود که هیچ غذای حسابی نخورده بودیم
ابهام
یک ماهی میشدکه پاییز آمده و خود را مهمان شهرمان کرده بود سر و صدای بیرون ازخانه بیدارم کرد و در رختخواب غلت میخوردم برخاستم و از تراس کوچه را نگاه کردم پیرزن همسایه که زنی متمول و تنها بود
6 دلیلی که باید آزاد نویسی کنید
خاطرم هست دو سال پیش که در کلاسهای نویسندگی خلاق ثبت نام کرده بودم و کلاسها به صورت غیر حضوری برگزار شده بود یکی از رئوس درسیمان که هر هفته اشاره ای حتی کوچک به آن میشد آزاد نویسی بود