قیمت

قیمت

زیر درخت کنار مسجد نشسته  بودم و خواهر و برادرهایم در حیاط مسجد بازی میکردند و دور هم میدویدند مانده بودم چطور بدون اینکه غذایی خورده باشیم نیروی راه رفتن دارند سه روز بود که هیچ غذای حسابی نخورده بودیم

ابهام

ابهام

یک ماهی می‌شدکه پاییز آمده و خود را مهمان شهرمان کرده بود  سر و صدای بیرون ازخانه بیدارم کرد و در رختخواب غلت میخوردم برخاستم و از تراس کوچه را نگاه کردم پیرزن همسایه که  زنی متمول و تنها بود