تولد

تولد

چشمش به صفحه سیاه شده گوشی خیره مانده بود صفحه را روشن کرد و دوباره پیام را خواند  هیچ سر در نمی‌آورد حتما این یک شوخی بود  لرزان شماره اش را گرفت آرزو میکرد صدای زیبا و طنازش دوباره در

معجزه

معجزه

هوا بس ناجوانمردانه سرد است آی، پاهای لاغرم از دهانه گشاد شورتک کهنه ام آویزان است مستاصل ایستاده و لنگه در را بروی صاحبخانه‌ام بسته نگه داشته‌ام بیشتر همسایه ها از طبقات بالا و پایین روی راه پله جمع شده

زن استقلال آزادی

زن  استقلال   آزادی

 ابتدای سال 1400 در سمپوزیوم توسعه فردی  شرکت کردم یکی از تکالیفمان نوشتن مقاله بود هر کسی موضوعی انتخاب کرد و من تصمیم گرفتم در مورد استقلال زنان بنویسم  چند مقاله و کتاب تهیه کردم ومطلب خواندم اما نمی‌توانستم چیزی

دخالت

دخالت

الهی دستش بشکنه  این صدای رویا است که از راه پله بالا می‌اید دوباره با شوهرش دعوا کرده اند اما انگار این بار جدی است چرخهای چمدانش سنگینش را روی زمین می‌غلطاند و روی پله ها می‌کشد اشک همه صورتش

منطق

منطق

 وقتی آمد کنار دستم نشست. بدنم به لرزه افتاد. انگار سرمای بیرون را با خودش اورده بود زیر پالتو گل و گشادش که چهار پاره استخوان را پوشانده بود میلرزید هنوز دستهایش را به هم میمالید که صورتش را نگاه

عذاب

عذاب

پشت میزش رو به خیابان نشسته بود دست و دلش به کار نمی‌رفت به آدمهای در حال رفت و آمد نگاه می‌کرد به اینکه خون چند نفر از این آدمها به پایش نوشته خواهد شد از خودش هراس داشت  اصلا

هراس

هراس

آرزو در یک خانواده خوب ، در یک شهر خوب و در یک کشور خوب بدنیا آمده بود اما او قدر هیچ چیز را نمی‌دانست. مثلا قدر همین موهبتهایی که خدا به او داده بود. نمی‌توانست بفهمد وقتی مرد همسایه،

معرفی کتاب ملت عشق

معرفی کتاب ملت عشق

قفسه‌های ی کتاب‌فروشی را یکی‌یکی زیرو‌رو میکردم تا شاید کتابی که مد نظرم باشد به چشمم بیاید حتی نمیدانستم دنبال چه کتابی میگرددم کتابهایی که نامشان جلب توجه میکردم ورق میزدم و چون نظرم را جلب نکرده بود کنار می‌گذاشتم