دختری که رهایش کردی جنگ یکی از بزرگترین تراژدی های دنیای ماست و جنگ جهانی اول، یکی از آنها ،حالا که نزدیک صد سال است که از این جنگ میگذرد هنوز خواندن و یا تماشای روایت هایی در مورد جنگ
ابهام
یک ماهی میشدکه پاییز آمده و خود را مهمان شهرمان کرده بود سر و صدای بیرون ازخانه بیدارم کرد و در رختخواب غلت میخوردم برخاستم و از تراس کوچه را نگاه کردم پیرزن همسایه که زنی متمول و تنها بود
6 دلیلی که باید آزاد نویسی کنید
خاطرم هست دو سال پیش که در کلاسهای نویسندگی خلاق ثبت نام کرده بودم و کلاسها به صورت غیر حضوری برگزار شده بود یکی از رئوس درسیمان که هر هفته اشاره ای حتی کوچک به آن میشد آزاد نویسی بود
مادربزرگ
به دسرهایش مشهور بود و به عشقش به سیاهی قرمه سبزی این خورش را با رنگ دیگری دوست نداشت ، همیشه خورشت را از شب قبل بار میگذاشت انهم روی چراغ والر و خورشت آرام آرام یک شبانه روز میپخت
پرواز
درست در لحظه ای که داشتم عکس میگرفتم بمب منفجر شد عکس چاپ شد حتی روزنامهها هم آنرا چاپ کردند . نمیدانم چه چیز قشنگ و خاصی در این عکس بود هیچ وقت عکس را نگاه نکردم و هیچ وقت
آشنا
در دلم گفتم چقدر آشناست صورتش را با چادر پوشانده بود و خیلی حرف نمیزد از دماغی که از چادر بیرون بود حس کردم قبلا او را دیده ام، اما کجا نمیدانم .اندام ترکه ای و نازکش را زیر چادر
بهار عربی
صدای همهمه و پچ پچ همسایه ها خواب را بر او حرام کرد به پهلوی چپ خزید و پیراهن نیمدارش که حالا بالای کمر جمع شده بود پایین کشید و لحاف سنگین راروی خود مرتب کرد هرچند ملحفه های لحاف
غافلگیری
نمیتوانم تشخیص دهم که این زنگ خانه است یا زنگ موبایل ، شاید اصلا زنگ ساعت باشد که میخواهد هر طور شده من را از رختخواب بیرون بکشد اصلا بیخیال هرچیزی که میخواهد باشد ، من به تختم سفت چسبیده
غفلت
پاهایم تا همین یکماه پیش همراهان خوبی برای من بودند. از بس پیاده روی میکردم. پایه ثابت همه پیاده روی ها یم سمیه بود قبل از اینکه با سمیه آشنا شوم ورزشکار بودم دان یک کاراته را داشتم و همیشه
6 دلیلی که از نوشتن میترسیم و راهکارهای آن
درس ، دانشگاه ، محل کار و مسئولیتهای خانه به هر حال هربار برای نوشتن بهانه ای جور میشد، شاید به ندرت دستم را به قلم میسپردم و چیزی روی صفحه کاغذ نقش میبست که هیچ وقت دایمی نبود با